بازیگری که سرطان را شکست داد
آبان ماه 1321 به دنیا آمد و از همان کودکی و از زمانی که خودش را شناخت شیفته عالم هنر و به خصوص تئاتر شد. او حالا و پس از گذشت چند دهه نه تنها خودش در دنیای هنر جایگاه خاصی دارد بلکه فرزندانش (کمند و سپند امیرسلیمانی) هم به این حرفه روی آورده اند و از آنها هم کارهای زیادی را شاهد بوده ایم.
 

هفته نامه سلامت - محبوبه ریاستی: آبان ماه 1321 به دنیا آمد و از همان کودکی و از زمانی که خودش را شناخت شیفته عالم هنر و به خصوص تئاتر شد. او حالا و پس از گذشت چند دهه نه تنها خودش در دنیای هنر جایگاه خاصی دارد بلکه فرزندانش (کمند و سپند امیرسلیمانی) هم به این حرفه روی آورده اند و از آنها هم کارهای زیادی را شاهد بوده ایم.

سعید امیرسلیمانی در کارهای زیادی از جمله دندان طلا، روز باشکوه، آبادانی ها و ... بازی کرده است. او چند وقتی است که پس از یک دوره بیماری سرحال تر شده و خوشبختانه حال و هوای خوبی پیدا کرده است. با این هنرمند پیشکسوت گپی زده ایم که می خوانید.

با روحیه ام به جنگ سرطان رفتم


از حال و هوای این روزهای تان چه خبر؟ بهتر هستید؟


- بله، نسبت به چند ماه پیش خیلی بهتر شده ام. متاسفانه تا چند وقت پیش حالم خیلی بد بود و کسالت داشتم اما خدا را شکر این روزها شرایط بهتری دارم.

چه شد که یکباره دچار حمله قلبی شدید؟

- باور کنید هنوز برای خودم هم یک معماست. وقتی این مسئله برایم پیش آمد خارج از ایران بودم و بعد از مدتی به ایران برگشتم و دوباره تحت نظر پزشک قرار گرفتم و خدا را شکر در حال حاضر حالم خیلی بهتر است.

آدم پر استرسی هستید؟

- نه، به هیچ وجه. برعکس از جمله افرادی هستم که اصولا خیلی زندگی را سخت نمی گیرم اما به هر حال اتفاق و بیماری جزو لاینفک زندگی آدم هاست. از طرف دیگر هوای تهران نه تنها برای امثال من بلکه برای همه مردمی که در این شهر زندگی می کنند حکم سم را دارد. امیدوارم روزی برسد که آسمان تهران آبی شود.

در این مدت رژیم غذایی خاصی هم داشتید؟

- به آن شکل نه اما خودم رعایت می کردم؛ مثلا گوشت قرمز و نمک را کمتر می خوردم و سر ساعت هم داروهایم را مصرف می کردم. صبح ها هم با خوردن عسل خودم را تقویت می کردم. البته فکر می کنم بیشتر از هر چیز دیگری روحیه ام به دادم رسید.

با روحیه ام به جنگ سرطان رفتم


چطور؟

- من در کنار درمان های طبی ام با روحیه بالا و تلقین اینکه می توانم خودم خوب شوم به جنگ این بیماری رفتم. حتی چند سال پیش، وقتی پزشکان گفتند سرطان مثانه گرفته ام، در کنار درمان های طبی، با روحیه بالا، انرژی مثبت و توکل خدا به جنگ این بیماری رفتم و توانستم از این بیماری رهایی یابم. می خواهم بگویم همه چیز به طرز فکرمان و اینکه چقدر امیدوارانه زندگی می کنیم، برمی گردد. اگر انسان امیدش را در زندگی از دست بدهد، دیگر انگیزه ای هم برای ادامه دادن ندارد. من خیلی از افراد را می شناسم که با همین مثبت فکر کردن توانسته اند بیماری های سخت شان را شکست بدهند.

یعنی می خواهید بگویید فقط با اعتماد به نفس و تلقین به جنگ سرطان رفتید؟

- نه، کمک پزشکان قطعا بی تاثیر نبوده اما اگر بخواهی، می شود؛ چون انسان قدرت زیادی دارد و نباید هیچ گاه از خودش ضعف نشان دهد و بشکند.

پس با این حساب دیگر بیماری شما را تهدید نمی کند؟

- نه؛ خوشبختانه آخرین چکاپی هم که رفتم دیگر خبری از توده در مثانه ام نبود.

یک بار سپند امیرسلیمانی (پسرتان) تعریف می کرد که وزن شما از 15 سالگی تا 50 سالگی روی 54 کیلوگرم باقی مانده و تکان نخورده؛ درست است؟

- بله. البته الان 65 کیلو هستم اما دقیقا از 15 سالگی تا 50 سالگی وزنم 54 کیلو بود که برای خودم هم این موضوع خیلی جالب بود. من فکر می کنم آهسته غذا خوردن و جویدن زیاد لقمه هایم باعث ثابت ماندن وزنم شده است.

ارتباط تان با ورزش چطور است؟

- تا 2 سال پیش هر روز 30 بار طول استخر خانه مان را شنا می کردم اما پس از سکته ای که داشتم آن را کمتر کردم اما به شنا علاقه خاصی دارم.

با روحیه ام به جنگ سرطان رفتم


خب کمی هم از گذشته و زندگی امروز صحبت کنیم. آقای امیرسلیمانی! به نظر شما مهمترین تفاوت نسل شما با نسل امروز در چیست؟

- نسل ما نسل پویاتر و بی توقع تری بود در حالی که نسل امروز بسیار پرشتاب است و همه می خواهند بدون زحمت ره صد ساله را یک شبه طی کنند اما قانون زندگی این نیست. من یادم است می خواستم تئاتری را با نام «ناهار لعنتی» کارگردانی کنم و هر بار که اقدام می کردم، نمی شد که نمی شد ولی چون با خودم عهد کرده بودم که این کار را انجام دهم، بالاخره با پافشاری و همتم توانستم این تئاتر را به صحنه ببرم و اتفاقا یکی از بهترین تئاترهای آن سال هم شد. می خواهم بگویم باید برای زندگی خوب جنگید و عجله نکرد. همه زیبایی زندگی به تلاش و به دست آوردن است.

شما یک خانواده خوب و منسجم دارید و 2 فر زند موفق یعنی سپند و کمند امیرسلیمانی که هر کدام در حرفه بازیگری موفق هستند؛ چگونه می شود یک خانواده خوب داشت؟

- اول از همه باید بگویم من و همسرم در وهله اول برای بچه هایمان دوست بودیم و بعد پدر و مادر. در خانه ما هیچ وقت من و تویی وجود نداشت و ندارد. از طرف دیگر، طرز تفکرمان هم به یکدیگر نزدیک است. البته اگر مخالفتی هم باشد با صحبت آن را حل می کنیم. به نظر من داشتن یک خانواده موفق کار سختی نیست. مهم این است که یکدیگر را باور داشته باشیم و به هم احترام بگذاریم.

ارتباط تان با بچه ها زمانی که خیلی کوچک بودند چطور بود؟

- خیلی خوب بود. یادم است زمانی که سپند 8 سال داشت من در یک یاز تئاترهای آن زمان بازی می کردم. یک روز سپند را با خودم سر صحنه بردم. او با همان سن کمش ایده ای به من داد که به نظرم خوب آمد. همین از آن ایده در بازی ام استفاده کردم. به هر حال هیچ وقت در خانه ما سالاری وجود نداشت و همیشه همه کنار هم بودیم.

خودتان چطور؟ پدرسالاری را تجربه کرده اید؟

- نه، در زمان کودکی بیشتر مادرسالاری را تجربه کردم تا پدرسالاری چون پدر من فردی درویش مسلک بود و به همین دلیل بیشتر کارها و تصمیم های خانه با مادرم بود.

سرگرمی های دوران کودکی و نوجوانی تان شامل چه چیزهایی می شد؟

- بیشتر مطالعه و تماشای تئاتر. از وقتی دیگر خودم را شناختم بیشترین سرگرمی ام خواندن نمایشنامه و غوطه ور شدن در تئاتر بود.

با روحیه ام به جنگ سرطان رفتم


راستی شما متولد آبان ماه هستید. هیچ وقت برای شما جشن تولدی برگزار شد یا نه؟

- نه، زمان کودکی ما این چیزها خیلی مرسوم نبود اما من چون عاشق جشن تولد هستم بعدها که بزرگتر شدم برای خودم جشن تولد گرفتم و بعد از ازدواجم هم همسر و بچه هایم این کار را می کنند.

بهترین هدیه تولیدی که گرفتید؟

- یادم نیست. معمولا بچه ها و خواهرهایم آنچه را که لازم دارم برایم می خرند. البته هدیه دادن خیلی خوب است اما دور هم جمع شدن و جشن گرفتن از هدیه خیلی شیرین تر و با ارزش تر است.

به آلبوم کودکی هایتان سر می زنید؟

- خیلی کم! مدت هاست که این کار را نکرده ام چون مدتی ایران نبودم و بیشتر وسایل قدیمی ام در کارتن ها باقی مانده است که باید زودتر به آنها سر و سامانی بدهم اما این را می دانم که عکس های زیادی از گذشته دارم که تک تک آنها خاطرات گذشته را برایم تداعی می کنند.

خانه پدری؟

- خیلی خوب بود. البته پدرم زیاد خانه عوض می کرد اما یکی از خانه هایی که من خیلی آن را دوست داشتم خانه ای بود در شمیران که از 3 سالگی تا 12 سالگی ام را در آن خانه گذراندم و بسیار خانه بزرگ و زیبایی بود اما افسوس که این خانه به آپارتمان تبدیل شده است و دیگر خبری از آن باغ پر گل نیست اما به نظر من مهمتر از خانه ساکنان خانه هستند. به قول پدرم، درویش هر کجا که نشیند سرای او است. خانه با ساکنانش است که خانه می شود، کوچک یا بزرگ بودن آن مهم نیست، مهم یکدلی و یکرنگی است که باید بین اعضای خانه وجود داشته باشد.

بین همکارانتان بیشتر از همه با چه هنرمندانی صمیمی تر هستید؟

- با خیلی از هنرمندان رابطه دارم و نمی توانم اسم ببرم چون رفاقت کردن را دوست دارم. یادم است اوایل ازدواجم یک خانه 55 متری داشتم. یک روز مرحوم علی حاتمی و جمشید مشایخی به خانه من آمدند و مرحوم حاتمی گفت خانه سعید با اینکه خیلی کوچک است اما خوش می گذرد. قشنگی زندگی به همین دوستی ها و رفت و آمدهاست.

بهترین نقشی که بازی کردید؟

- نمی توانم یکی یا چندتا را مثال بزنم چون همه آنها را دوست دارم و برای شان انرژی و وقت گذاشته ام.

با روحیه ام به جنگ سرطان رفتم


به نظر شما جای چه چیزی بیشتر از همه در زندگی های ماشینی امروز خالی است؟

- طبیعتا خیلی چیزها اما یکی از چیزهایی که می توانم مثال بزنم پهن نشدن سفره است. یادم است این کار در زمان کودکی ما یک رسم مهم و اصلا قانون بود که همه اعضای خانواده دور هم سر یک سفره جمع شوند و با هم گفتگو کنند اما در زندگی های امروز می بینیم که این طور نیست و کمتر خانواده ای فرصت دارد سر یک میز دور هم بنشینند و غذا بخورند. باور کنید دور هم جمع شدن خانواده و تبادل نظر می تواند گره های زیادی را در زندگی باز کند.

شما یک نوه هم دارید. ارتباطتان با او چگونه است؟

- خیلی خوب. من هیچ وقت به بچه هایم نگفتم الهی قربانتان بروم اما به نوه ام گفتم. به هر حال من با نوه ام ارتباط نزدیکی دارم و قبل از اینکه بیمار شوم با او فوتبال و کشتی هم بازی می کردم.

برای اینکه حال روانی مان خوب شود و کمتر تنش و اضطراب داشته باشیم، چه توصیه ای دارید؟

- به نظرم تنها توصیه ای که می توان کرد این است که با خود و اطرافیان تان صادق باشید و هرگز دروغ نگویید چون اگر راستی و صداقت در زندگی از بین برود، پایه های خوبی و مهربانی هم فرو می ریزد و زندگی به یک جهنم واقعی تبدیل خواهد شد.

از نوروز آن سال ها چه چیزهایی را خیلی خوب به یاد دارید؟

- من عید را خیلی دوست دارم. همیشه آدم ها قبل از شروع سال مدام با خودشان می گویند یعنی می شود در سال جدید چنین و چنان شود؟ یک امید در دل مردم بارور می شود که آنها را برای شروع دوباره آماده می کند. عید حسی در مردم ایجاد می کند که با عشق، سفره هفت سین را می چینند. از زمانی که به یاد دارم همیشه سفره هفت سین داشتیم. مادرم سفره هفت سین پهن می کرد. فامیل و آشنایان می آمدند و ما برای عیددیدنی می رفتیم. حالا دیگر نوبت بچه هاست که باید به من عیدی بدهند. البته بالاخره سر این موضوع با هم به توافق می رسیم.

کمند امیرسلیمانی:

روحیه پدرم حرف ندارد

با روحیه ام به جنگ سرطان رفتم


بهترین یادگاری که از پدرتان دارید؟

- من فکر می کنم روحیه و اخلاق من خیلی شبیه پدرم است و این مسئله برایم خیلی خوب و مهم است چون پدرم به شدت آدم با روحیه ای است. روحیه اش حرف ندارد و همیشه به زندگی امیدوار است و به قول معروف، انرژی مثبت زیادی دارد. من هم سعی می کنم در زندگی همینطور باشم و این موضوع انرژی و حس خوبی به من می دهد.

شما یک خانواده شاد و صمیمی هستید. این صمیمیت از کودکی در خانواده شما بوده یا کم کم به این حس مشترک رسیدید؟

- این حس در کودکی خیلی بیشتر بود. من در کنار پدر و مادرم کودکی بسیار شادی را سپری کردم و بهترین خاطرات من به دوران کودکی ام برمی گردد. خوشبختانه به دلیل همان روحیه شاد پدرم همیشه خانه ما شاد و گرم بود و حتی در بدترین شرایط پدرم سعی می کرد روحیه مان را نبازیم و قوی باشیم. به هر حال خیلی خوشحالم که پدری مثل سعید امیرسلیمانی دارم چون از او درس های خوبی آموختم که حتی امروز و در زندگی شخصی ام به کمکم آمده است.

امسال برای جشن تولد پدرتان برنامه ای دارید؟

- بله. بابا جشن تولد را خیلی دوست دارند و به آن اهمیت می دهند. به همین دلیل الان که خودشان در سفر هستند از راه دور پیغام داده اند که برگزاری جشن تولد من را فراموش نکنید و من هم در حال آمادگی برای این مراسم هستم. امیدوارم سال های سال بتوانم جشن تولد پدرم را بگیرم و سایه پدر و مادرم بالای سرمان باشد.

سپند امیرسلیمانی:

یکی آن بالا هوای ما را دارد

با روحیه ام به جنگ سرطان رفتم


کدام جمله و نصیحت پدرتان همیشه آویزه گوش تان است؟

- اینکه سعی کنم همیشه مثل یک انسان زندگی کنم. کسی را آزار ندهم و همیشه امیدوار باشم و نگران آینده نباشم چون یک خدایی هست که حواسش به ماست.

وقتی بابا دچار حمله قلبی شدند آن لحظه شما چه احساسی داشتید؟

- من خودم بابا را به بیمارستان رساندم. وقتی به بیمارستان رسیدیم از بابا نوار قلب گرفتند و جالب اینجاست که ابتدا دستگاه شان خراب شده بود. من مشغول کارهای بستری بودم که یکدفعه از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم زیر سرم بودم. می خواهم بگویم ما تا این حد به یکدیگر وابسته هستیم.

اگر بخواهید یک پیغام برای جشن تولد بابا بگویید چه خواهید گفت؟

- می گویم تو بزرگترین مرد زندگی من هستی و امیدوارم تا ابد با ما و کنار ما بمانی.

کادوی تولد بابا را خریده اید؟

- هنوز نه اما آنقدر خودشان یادآوری کردند که من مجبور شدم بگویم خریدم.

به نظر شما چگونه می توان خانواده موفقی داشت؟

- این موفقیت با دوستی و اعتماد شکل می گیرد. فقط اعضای خانواده باید سعی کنند یکدیگر را باور کنند و به هم دروغ نگویند. باور کنید داشتن یک خانواده خوب بهترین و با ارزش ترین چیزی است که یک نفر می تواند در زندگی اش داشته باشد.




:: موضوعات مرتبط: فرهنگی , اجتماعی , ,
:: برچسب‌ها: سعید امیرسلیمانی ، بازیگر ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : یک شنبه 22 آذر 1394
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: